محل تبلیغات شما



قشنگ میتونستم حتی جنس لباسش رو با دستام لمس کنم

صداش، وقتی صدام میکرد و یادم میاد .

وقتی رفتم تو و سلام کردم، نگام کرد و با اون صدای قشنگش گفت سلام

با یه لحن خیلی آروم و دلخور گفت چرا دیر کردی؟

با اون چشمای گرد و پف کردش و یه نگاه آشفته بهم زل زده بود :))

با صدای لرزونش بهم گفت دیدی آخرش عروس شدم؟؟

گفت یادته بهم گفتی روز عروسیت از خوشحالی گریه میکنی؟؟

گریه که میکرد دوستاش دورشو گرفتن،

خواهرش داشت دسته گل رو براش می آورد .

داماد باید پشت در منتظر عروسش باشه، ولی من که اینطرف بودم :))

عرق سرد از رو صورتم میزد بیرون و حتی عینکمم خیس میکرد.

داد می زدم برگرد من اینطرفم

ولی اون داشت تو هلهله و رقصیدن دوستاش،

گریه میکرد و می رفت :))

خوشحال نبود، فقط داشت میرفت :))

پاهام سست شد و محکم خوردم زمین. 

خوردم زمین و از خواب پا شدم :))

خواب دیده بودم لباس عروس تنشه .

چقدر تو شبیه "ماه" بودی تو اون لباس :)

چقدر "ماه" شبیه تو بود امشب :))


ولی آدم‌های صبور

هیچوقت هیچ چیزی رو فراموش نمی‌کنن

زخمارو می‌شمارن

حرفارو مرور می‌کنن

و همچنان لبخند می‌زنن

یه روز که صبوری دیگه جواب نداد،

با همون لبخند تو یه چشم بهم زدن

برای همیشه فراموشت می‌کنن

انگار که هیچوقت تو زندگیشون نبودی

آدم‌های صبور تا یه جایی میگن فدای سرت . :)


میشه ساعت ها نشست کنج یه اتاق تاریک

و به تو فکر کرد به انگشتای گرمت به چشمای مستت به طعم لب هات 

میشه ساعت ها روزها سالها تو رو بغل کرد!

میشه یه ریز با تو حرف زد

شعر گفت

کتاب خوند

ترانه زمزمه کرد

میشه با تو خیلی جاها رفت

خیلی کارا کرد

خیلی خندید

خیلی گریه کرد

خیلی راه رفت 

میشه با تو زندگی کرد در حین نبودن !


همیشه دلیل های دیگری وجود داشت بهانه های دیگری تا به یاد او بیفتم.

خدا می داند چندبار با قلبی پیچ و تاب خورده

در خیابان برگشتم چرا که فکر کردم قسمتی از اندام او را دیده ام …

یا صدایش را شنیده ام ….

یا مثلا مویش را از پشت ….

چند بار؟

تصور میکردم دیگر به او فکر نمی کنم

اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام

تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید.

من فقط

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد :)


دلتنگ که میشوید 

به دیدار آدم ها بروید

پیغام دادن 

هیج دردی را دوا نمی کند

تماس گرفتن هم فقط 

کمی آرامتان می کند

اما در آغوش گرفتنش 

چیز دیگری است

آرام می شود دل بی قرارو

نفس هایتان منظم

عطش بوسیدن و پر کردن ریه ها

از عطرش هم برطرف می شود

دلتنگ که می شوید

وقت به آغوش کشیدن محکم فشار بدهیدش

به قلبتان تا بفهمد

که دوستش دارید

هیچ وقت برای رفع دلتنگی دیر نیست

هیچ چیز مانعش نمی شود 

حتی همین سنگ سرد

که اشک های مرا پاک می کند :)

 


برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما

آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است

فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست


هرشب اندیشه دگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر هرکسی را سر چیزی و تمنای کسی است ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید گویم این نیز نهم بر سر غم های دگر باز گویم نه که دوران حیات این همه نیست سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر.
بی رمق و خسته، به دنبال تو خواهم گشت. میان یک مشت دوستت دارم های اشتباهی، رهایت نخواهم کرد. نگاهم را در نگاهت جای خواهم گذاشت. دلخوش به اشکی خواهم بود که شبی به یاد من آن را به زلالی خاطراتمان روشن کنی. به هوای دوستت دارم هایی که میگفتی نفس خواهم کشید. میدانم که سالهاست میان من و تو یک "ما" فاصله است.! میدانم که تمام شهر تورا با او،"شما" خطاب میکنند. میدانم. اما در باورم نیست تو آن گمگشته من باشی.
نمیدونم مشکل از کجاست. شاید همه ماها که حالمون هر روز بدتر از دیروز میشه، اصلا نباید تو این زمان زندگی میکردیم. شایدم قراره برامون تو روزای بعد اتفاقای خوبی بیفته! شاید. الکی با این حرفا خودمو گول میزنم :) میدونم هیچی درست نمیشه، میدونم خودمم خوب نمیشم، میدونم دیگه زندگی کردن هیچ کیفی نمیده. ولی خب از این ناراحتم که یه آدم تو صدوچند سالگیش به مردنش فکر میکنه و یکی ام مثل من تو بیست و چند سالگی! هر روز میمیره.
دلبرکم با هر که میخواهی باش ولی دستانِ تنهای مرا فراموش نکن. به هر که میخواهی نگاه کن و گوش بسپار، ولی از یاد مبر که من جز تو و زنگِ صدایت هنوز هم نمی بینم و نمی شنوم. عمیق و آزاد نفس بکش ولی به خاطر داشته باش من همانم که تنها تو را نفس میدانست. آسوده و خندان چشمهایت را ببند انچنان که نسیمی سرد و معطر را در کویری سوزان روی پوستت حس کنی، با آرامش به خواب برو. می گویند و میدانم که دست های تنهای مرا فراموش کرده ای، همه ی هستی را می بینی و می شنوی جز منِ خودت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

از میان این برف ها